داد درویشی از سر تمهید
داد درویشی از سر تمهید
سرقلیان خویش به مرید
گفت کز دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر ز درج راز آورد
گفت در دوزخ هر چه گردیدم
درکات جحیم را دیدم
آتش و هیزم و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
هیچ کس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت
روحت شاد صغیر اصفهانی
برچسب : نویسنده : ghazavi0 بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 18:26